ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

دنیای زیبای مادرانه

روزهایی که در درونم میهمان بودی

پسر نازم دلم برای اونروزایی که توی دلم بودی خیلی تنگ شده نمیدونم چرا الان میتونم بغلت کنم بوت کنم ببوسمت ولی حس میکنم اون وقتا بهت نزدیکتر بودم خبر اومدنت دیگه کم کم توی همه ی فامیل پیچیده بود من که از خوشحالی انگار روی زمین نبودم حس زیبای مادر شدن تمام وجودمو گرفته بود نه سر کار حالمو میفهمیدم نه خونه اما این خوشحالی زیاد طول نکشید چند روزی نگذشته بود که نگرانیهام برای از دست دادنت شروع شد دکتر یک هفته ایی بهم استراحت داد ولی بازم مشکلات ادامه داشت و اینطوری شد که یک هفته میرفتم سر کار ١ ماه نمیرفتم آخرشم که دیگه کلا مجبور شدم کارمو ول کنم و به همراه شما خونه نشین بشم و توی رختخواب استراحت کنم خلاصه روزها خیلی سریع میگذشت و من به چشم خو...
28 مهر 1391

سفر به شیراز

سلام سلام به روی ماهت به چشمون سیاهت ... پسرم بالاخره من بعد 2 هفته  وقت کردم تا بشینم پای کامپیوتر تا خبرای سفرمونو برات بنویسم. از عصر ٤ شنبه ٣هفته پیش بگم که کلن سفرمون که تصمیم داشتیم بریم شمال و سرعین به دلیل پر بودن مهمانسراهای اونجا به شیراز و اصفهان تغییر پیدا کرد که البته در بین سفر اصفهان رو هم کنسل کردیم و تنها به شیراز شهر گل و بلبل بسنده کردیم. خب از عصر ٤ شنبه بگم که چون قرار بود فرداش بریم سفر همش در گیر تر تمیز کردن خونه و جمع و جور کردن وسایلا بودم خیلی دلم شور میزد که نکنه چیزی رو جا بذارم یا یه وقتی لباس برا ایلیا کم ببرم واسه همین یکسره این ورو اونور میدویدم و خودم هم تو اون شلوغ و پلوغی گیج شده بودم ...
28 مهر 1391

روزهای ایلیایی!!!

سلا به روی ماهت گل پسر نازم انشالله که وقتی داری این مطلب و مبیخونی شاد و سر حال و سر زنده باشی. عزیز مامان ،دلم واست از این روزهای بگه که تمام فکر وذکرم شدی تو ، از ابتدای 13 ماهگی شروع کردی به راه رفتن البته قبلشم راه میرفتی ولی باید من یا بابایی جلوت وای میستادیم تا تو بعد از چند قدم راه رفتن خودت و بندازی تو بغلمون  اما الان دیگه خودت شجاع شدی و راه میری . البته از وقتی راه افتادی یه مقداری آرومتر شدی ولی فضولیات 10 برابر شده به اسباب بازی علاقه چندانی نداری و بیشتر وسایل خونه سرگرمت میکنه   تمام دستگیره های کابینتارو باز کردم ، تو آشپزخونه فرش انداختم(از بس که شیطونی و همش میوفتی)میزو صندلیارو گذاشتم جلوی ...
27 مهر 1391
1